ستایش
دو راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفرمیکردند. سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آنها تقاضای کمک کرد. یکی از راهبان بلادرنگ دخترک را برداشت و از رودخانه گذراند. راهبان به راه ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودندتا به مقصد رسیدند.در این هنگام راهب دوم که ساعتها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:"دوست عزیز"ما راهبان نباید به جنس لطیف نزدیک شویم تماس با جنس لطیف بر خلاف عقاید ومقررات مکتب ماست.در صورتی که تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه گذراندی.راهب اولی با خونسردی وحالتی بی تفاوت پاسخ داد: من دخترک را همانجا رها کردم ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی
3 Comments:
Anonymous Anonymous said...
ali bod...........
.پرنده ی زخمی ذهنم به دستی جز دست مهربان خدا مرهم نمی پذیرد و جز به نامی از نام خدا یار نمی گوید ذهن من خسته از هر عقل و معادله ای است من عشق را در معادله نمی برم و تو عشق را حتی عشق را در معادله می بری و اگر پاسخ درست را به دست آوردی عاشق می شوی

Anonymous Anonymous said...
سلام
كم كار شدي!
بنويس

Anonymous Anonymous said...
kam peyda mishe beyne mazhabiyyun,ke raha konand chizhaei ro ke arzeshe fekr kardan nadaran.ali bud,movafagh bashi