ستایش

این روزها روزهای بی حوصله و سر و خمودی دارم

هنوز یاد و خاطره دوست دوران نوجوانیم از ذهن پاک نشده ، همسایه دوره جوانیم داره به اون ملحق می شه و هراز چند گاهی باعث تشویش خاطر و دلزدگی و خمودگی میشه

اصلا این روزها رفاقت ها دیگه مثل قدیم نیست تابع یک قانون و مقررات خاصی شده که باید حتما رعایت بشن

دوطرف برای هم کمتر وقت می ذارن و بعد می خوان ثابت کنن دیگری مقصره و بی وفاست

سراغ همدیگه رو نه به علت دلتنگی که بخاطر اصول و قوانین و مقررات میگیریم

توی اداره اوضاع بهتر از بیرون نیست

شک و دودلی موندن و رفتن-درس خوندن یا بی خیال شدن - روابط ظریف و شکننده وتحلیل های اعصاب خورد کن آینده مبهم

وامهایی پا در هوا و هزار جور بدبختی دیگه اوضاع اینجا رو هم به هم ریخته