ستایش
خسته ام از این کویر

خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر

این هبوط بی دلیل،این سقوط ناگزیر

آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف

ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر!

ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان!

ای هماره در نظر، ای هنوز بی نظیر!

آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح

مثل خطی از هبوط، مثل سطری از کویر

مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان

مثل لحظه های وحی، اجتناب ناپذیر

ای مسافر غریب، در دیار خویشتن!

با تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر

از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی!

دیدمت ولی چه دور! دیدمت ولی چه دیر

این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها

این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر

دست خستۀ مرا، مثل کودکی بگیر!

با خودت مرا ببر، خسته ام از این کویر

از قیصر امین پور


كودكيهايم اتاقي ساده بود

قصه اي دور اجاقي ساده بود

شب كه مي شد نقشها جان مي گرفت

روي سقف ما كه طاقي ساده بود

مي شدم پروانه خوابم مي پريد

خوابهايم اتفاقي ساده بود

زندگي دستي پر از پوچي نبود

بازي ما جفت و طاقي ساده بود

قهر مي كردم به شوق آشتي

عشقهايم اشتياقي ساده بود

ساده بودن عادتي مشكل نبود

سختي نان بود و باقي ساده بود

قيصر امين پور