دارم از آزمونی برمی گردم که شاید تا حالا صدها باردراون شرکت کردم وهربارمردود شدم اما اصلاح نشدم. رویه ای رو در پیش گرفتم که غیر قابل تغییر به نظر می رسه. احساس تهی بودن می کنم. روزمرگی تمام وجودم رو گرفته.
روزمرگی حتی در نوشتن در اندیشیدن در رفتار در کردار و در اراده.
و ترس
امان از این ترس. ترس ازتغییر، ترس از حرکت، ترس از هیچ.
در این لحظات به چیزی نیاز دارم که نمی دانم چیست و نمی دانم در که و در کجا باید بجویم. اما می دانم که در اطرافیانم نمی یابم.