این روزها روزهای بی حوصله و سر و خمودی دارم
هنوز یاد و خاطره دوست دوران نوجوانیم از ذهن پاک نشده ، همسایه دوره جوانیم داره به اون ملحق می شه و هراز چند گاهی باعث تشویش خاطر و دلزدگی و خمودگی میشه
اصلا این روزها رفاقت ها دیگه مثل قدیم نیست تابع یک قانون و مقررات خاصی شده که باید حتما رعایت بشن
دوطرف برای هم کمتر وقت می ذارن و بعد می خوان ثابت کنن دیگری مقصره و بی وفاست
سراغ همدیگه رو نه به علت دلتنگی که بخاطر اصول و قوانین و مقررات میگیریم
توی اداره اوضاع بهتر از بیرون نیست
شک و دودلی موندن و رفتن-درس خوندن یا بی خیال شدن - روابط ظریف و شکننده وتحلیل های اعصاب خورد کن آینده مبهم
وامهایی پا در هوا و هزار جور بدبختی دیگه اوضاع اینجا رو هم به هم ریخته
خسته ام از این کویر، این کویر کور و پیر
آسمانِ بی هدف، بادهای بی طرف
ابرهای سر به راه، بیدهای سر به زیر!
ای نظارۀ شگفت، ای نگاه ناگهان!
آیه آیه ات صریح، سوره سوره ات فصیح
مثل شعر ناگهان، مثل گریه بی امان
ای مسافر غریب، در دیار خویشتن!
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی!
این تویی در آن طرف، پشت میله ها رها
دست خستۀ مرا، مثل کودکی بگیر!
از قیصر امین پور
امضا
کساني که بر عکس عقربه هاي ساعت امضاء مي کنند ،دير منطق را قبول مي کنند و معمولاً غير منطقي هستند
کساني که از خطوط عمودي استفاده مي کنند لجاجت و پافشاري در امور دارند
کساني که از خطوط افقي استفاده مي کنند انسانهاي منظمي هستند
کساني که با فشارامضاء مي کنند ، در کودکي سختي کشيده اند
کساني که پيچيده امضاء مي کنند آدمهاي شکاکي هستند
کساني که در امضاي خود اسم و فاميل مي نويسند خودشان را در فاميل برتر مي دانند
کساني که در امضاي خود فاميل مي نويسند داراي منزلت هستند
کساني که اسمشان را مي نويسند و روي اسمشان خط مي زننداحتمالاً شخصيت خود را نشناخته اند
کساني که به حالت دايره و بيضي امضاء مي کنند ، کساني هستند که مي خواهند به قله برسند
بس است
حال من بد نيست غم کم می خورم
کم که نه! هر روز کم کم می خورم
این یک شروع فی البداهه نیست، یک راه جدیدی است برای بیان دل نوشته هایی که زین پیشتر به انحاء مختلف بیان شده است و این بار با این روش امتحان می شود. برای اولین بار به شکل یک راوی درآمدم ، چرا که شرایط چنین اقتضا می نمود. گوشی داشتم که پس از او دیگر چنین گوش شنوایی نیافتم. گوشی که فقط می شنید، نمی پرسید،هرگاه به زبان بدل می گردید چز به تائید و تمجید نمی گفت، هنوز گاهی، فقط گاهی، افسوس سرنوشتش را می خورم، افسوس نحوه قدردانی من از یکرنگی و با صفائیش. گوشم را چنان شنوا یافتم که تعمیمش دادم به دو نفر، اما این تصمیم یک اشتباه محض بود چراکه گوش دوم هیچگاه همانند گوش اول نبود، زبان داشت، فکر هم داشت، استنادهم می کرد. بنابرین مدت زیادی نگذشت که از یک گوش به یک زبان بدل گردید و حرف دل به حرف عقل بدل گردید و ضایع شد چرا که هیچ سنخیتی در میان نبود. اما بار دوم، در دومین آزمون اینچنینی زندگی نوشتن انتخاب گردید، نوشتنی که هیچگاه سرانجام خوبی نداشت؛ حرفهای دلم، فقط حرفهای دلم بود، در دنیای بیرون هیچ منبع و ماخذی نداشت؛ نوشته های دفترچه خاکستری رنگی که بر روی اجاق گاز خانه مان به خاکستر بدل گردید تا اشکهای چشمی را نگه دارد؛ امان که هیچ مصداقی نداشت، هیچ کدام حقیقت نبودند؛ حقیقت؛ من با حقیقت بیگانه بودم هنوز هم هستم اما چگونه می توانستم بگویم که نوشته های پر احساسم حقیقت نیستند، که من فقط یک داستانسرایم، اما یک حرفه ای. در آن سالهای تحصیل آنقدر بر اندیشه و رویا ممارست نمودم که خودم نیز رؤیاهایم را باور کرده بودم، در این روزگار گاهی حسرت آن روزها را می خورم اما چه فایده، به واقع من اصلا در آن دوران نبوده ام، من خواب بودم. خواب. یک خواب سنگین و شیرین. به هر حال در دومین آزمون هم جز مردودی نصیبمان نشد. از دو مرحله قبل دو خاطره بد در ذهن دو عزیز باقی گذاشتم و درس گرفتم، درس عبرت. چگونه؟؟ یاد گرفتم که چاپلوسی کنم، برای دیگران بنویسم نه برای دلم، حرف مزدورانه بنویسم نه حقیقت. این بار نیز شروع کردم در یک دفترچه آبی. نوع نوشتن و گفتن واندیشیدن در روزگار دفترچه آبی متفاوت بود. این بار حتی ناراحتی ها و دلخوشی ها را بایستی رنگ و لعاب می دادم. چرا که خواننده داشت و خاطر خواننده اش هم عزیز بود و گرامی. مدت زیادی نتوانستم این وضع را تحمل کنم، ننوشتن بهتر بود از این چنین نوشتن. لحظات قلم فرسایی من لحظات یگانه تنهایی و حقیقت بود و با چاپلوسی و سالوسی جور نبود. پس این بار هم به ناچار راه را عوض کرده راه دیگری انتخاب نمودم. Word و البته با Password. راه جالبی بود، استفاده از تکنولوژی. اما باز هم هراسی موهوم بر روی رؤیاهایم ، بر روی دلم سایه افکنده بود، بالاخره تا کی این Password یک رمز و راز باقی می ماند. البته قبل از اینکه این هراس بر روحم مستولی شود، مشکلات عدیده تکنولوژی فعلی چاره ساز شدند و یک اشکال جزیی سخت افزاری تلاشهایم را بی ثمر گذاشت و نوشته هایم به درک واصل گشتند. و اما این راه . . . . تا چه پیش آید؟!؟؟